تا به کجا میبری تو مرا؟

ساخت وبلاگ

کنارم نشسته بود،  یادم نیست دقیقا از کجا سر ِ صحبتم باهاش باز شد... شاید وقتی از منشی ِ بی نظم و گیج انتقاد کردم اونم تایید کرد.... از پسر ِ دومش می گفت و دکترش...گفتم اصلا بهت نمیاد دو تا بچه داشته باشی... خیلی بامزه تعریف می کرد و یه روز ِ عادی ِ زندگیش و برام به تصویر کشید و من ولو بودم از خنده .. وقتی گفت سال ِ دوم دکتراست تو ذهنم داشتم سنشو تخمین میزدم :)) متولد 69 بود.. تو این فاصله با هم رفیق شده بودیم و کلی تبادل ِ اطلاعات و ... از مطب اومدم بیرون ولی دیگه آدم ِ قبل نشدم :)) هر چی می خوام به خودم دلداری بدم که تو هم خوبی و نکته های مثبت داری و جای امیدواری هست فعلا موفق نبودم :)) اگه یکی دقیقا ازم بپرسه دستاوردت چی بوده و چه غلطی کردی تو این 29 سال، ترجیح میدم سکوت اختیار کنم یا با لبخندک ِ ملیحی حواسشو پرت کنم :)) ^_^

حس ِ غریب ِ مهاجرت... حسی که چند وقتی هست با رفتن ِ رفقا و دیدن عکساشون باهاش درگیرم... فرزانه سه شنبه داره میره و برای دیدنش دست و دلم میلرزه.. گاهی شبیه ِ از دست دادن ِ یه دنیای بزرگ و از نو ساختنشه...حرفهای نازی تو گوشمه... استایل ِ جدید ِ زندگی و پذیرش ِ جامعه و نبود ِ آدمهایی که جزء ِ هر روزه ت بودن و خیلی چیزای دیگه.. از تو یه آدم ِ سرگردون و بی انگیزه میسازه... اگه ها نابودت می کنن..اگه اینجوری بشه..اگه شرایط اونجوری بشه... اگه اگه اگه.... نمیشه دنیا رو روی اگه ها بنا کرد.. نمیدونم .. چون شاید من آدم ِ رفتن نیستم.. سخته.. یاد گرفتم به تصمیم ِ آدمها احترام بذارم... برات یه دنیا خوشبختی ِ محض آرزو می کنم رفیق... امیدوارم هر جای این زمین و  زیر ِ آسمان ِ خدا هستی.. راضی و خوشحال باشی و به بهترین جایگاهی که لایقشی برسی.... 

 

تپش عشق - بگشای دهان آنچه ......
ما را در سایت تپش عشق - بگشای دهان آنچه ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : beliiok2 بازدید : 216 تاريخ : پنجشنبه 10 فروردين 1396 ساعت: 4:26