بوی ماه ِ مدرسه...

ساخت وبلاگ

بوی مدرسه از درزهای کارتن ها میزد بیرون، بوی نویی، با ذوق دونه دونه بازشون میکردیم و برای هر کدامشون هین میکشیدم، یکی پر از مداد رنگی و مداد شمعی بود، یکی خطکش، پرگار و .... مشخص کردیم که برای مقطع ابتدایی چی بذاریم و برای مقطع متوسطه چی... کیف ها رو باز میکردیم و سعی میکردیم لوازم رو مدیریت کنیم که چه جوری بذاریم جا بشن... مثل همون بچه ها از ذوق داشتم بال در میوردم و چهره ی شاد اونا میومد جلوی چشمام که چی کار کنم ذوقشون بیشتر شه، دوست داشتم وقتی کیف و باز میکنن ذوق کنن و وقتی بدون انتظار دستشونو تو جیب ها می کنن چیزهای جدید کشف کنن و به ذوقشون اضافه شه... مامان میگفت ول کن، زودتر جمعشون کن تموم شه.. ولی من با لجبازی کار خودم و میکردم مداد شمعی ها رو میذاشتم یه گوشه، خودکارهای رنگی رو تو جامدادی و پاک کن و مارکر رو تو یه جیب.. دلم تو دل ِ بچه هاست که بعد از باز کردن کیف ها چه حالی دارن... خدا خیر بده خیرینی رو  که دل ِ بچه ها رو شاد میکنن و از سودشون میزنن و جنبه معنوی کار و میبینن..

داشتم فکر میکردم از این بسته ها یه کم جمع و جور تر، مثلا یه بسته مدادرنگی، یه خط کش و چند تا مداد و پاک کن درست کنم بذارم تو ماشینم و هر وقت به کودکان ِ کار ِ فال فروش و شیشه پاک کن رسیدم به جای پول که معلوم نیست کجا میره از این بسته ها بدم... همیشه خوراکی تو داشبرد دارم دلم میخواد وقتی میان یه چیزی بدم بهشون بخورن، جون بگیرن و تا تمومش نکردن حرکت نکنم که مبادا کسی ازشون بگیره یا کسی دعواشون کنه... یادمه یه بار به دخترکی کیک دادم و وقتی توقع داشتم خوشحال بشه و تشکر کنه شروع کرد داد زدن.. خیلی ترسیده بودم فکر کردم الان همه دورم جمع میشن و فکر میکنن من چیکارش کردم بعد از چند ثانیه ای پسرک لاغری از لابه لای ماشین ها اومد سراغم و خواهر ِ لالش بهم فهموند که به اونم یه چیزی بدم....

بچه های بی سرپرست، بچه های بی بضاعتی که بخاطر شرایطشون درک ِ درستی از خوب زندگی کردن و بچگی کردن ندارن... اونایی که غم ها و مشکلات مسئولیت پذیرشون کرده ... میتونیم هر چند کوچیک یه باری از روی دوششون برداریم،نه؟ میتونیم برای چند ثانیه ای خوشحالشون کنیم حداقل.... نزدیک مهرماه و  باز شدن مدرسه هاست ... یه بسته مدادرنگی و یه دفتر و دو تا مداد و خودکار سرجمع شاید بیست سی تومن نشه، میتونید ارزون تر بگیرید و به جای یه دونه چند تا بسته آماده کنید و بذارید تو ماشین یا تو کیفتون ... این کودکان ِ ناخوشحال هر روز جلوی چشمامون هستن، پشت چراغ قرمز... توی مترو... پیاده رو... به جای پول، هدیه بهشون بدیم ...در جایگاهی نیستیم که بتونیم شرایطشون رو عوض کنیم.. به جای شعار دادن و کمپین راه انداختن، دست به کار شیم... جای دوری نمیره!

 

تپش عشق - بگشای دهان آنچه ......
ما را در سایت تپش عشق - بگشای دهان آنچه ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : beliiok2 بازدید : 205 تاريخ : شنبه 2 دی 1396 ساعت: 14:08