مثل ِ حال ِ گل...

ساخت وبلاگ

به حریم ِ خلوت خود شبی، چه شود نهفته بخوانیم

به کنار من بنشینی و به کنار خود بنشانیم

من اگر چه پیرم و ناتوان تو مرا ز درگه خود مران

که گذشته در غمت ای جوان همه روزگار جوانیم

منم ای برید و دو چشم تر ز فراق آن مه نوسفر

به مراد خود برسی اگر به مراد خود برسانیم

چو برآرم از ستمش فغان گله سر کنم من خسته جان

برد از شکایت خود زبان به تفقدات زبانیم

به هزار خنجرم ار عیان زند از دلم رود آن زمان

که نوازد آن مه مهربان به یکی نگاه نهانیم

ز سموم سرکش این چمن همه سوخت چون بر و برگ من

چه طمع به ابر بهاری و چه زیان ز باد خزانیم

شده‌ام چو هاتف بینوا به بلای هجر تو مبتلا

نرسد بلا به تو دلربا گر ازین بلا برهانیم

بگوشید

 

دلمان بیقرار ِ پاییز است، وقتی می آید ثانیه به ثانیه اش متن ِ زندگیست و روز به روزش غزل غزل شعر، وقتی می آید آدم را عاشق می کند، عاشق ِ که و چه.. نمیدانم! میدانم که عاشق می کند... اصلا برای همین است که پاییز را فصل عاشقی های لحظه ای می نامند... دلمان بیقرار ِ پاییز است، شهریور ِ جان زودتر روزهایت را به شب برسان و برو...هوای دل ِ دلتنگ ِ ما را داشته باش و کش نیا.... بوی پاییز را میشنوم، این را از رقص ِ شبانه ی پرده ی اتاقم میفهمم.... از نسیم ِ خنک نیمه شب... سرمای دستان ِ شبم دوباره بهانه ی گرمی دستان و هُرم ِ نفسهایت را می گیرد.... تمام دنیا یک طرف، پاییز و عاشقی هایش، لم دادن و کتاب خواندن، قرارهای عصرانه و از صدای باران کیف کردن یک طرف دیگر...  در کنار تمام دغدغه های روزانه ام، در کنار ِ تمام گرفت و گیر های کاری... آنقدر جا برای تو هست که از من خیال پرداز ِ ماهری بسازد.. همیشه جا برای تو هست... دلمان بیقرار ِ پاییز و فنجان قهوه و خیال ِ تو و بوی خاک ِ باران زده و....

دوس دارم زندگی رُ

 

 

 

پ.ن: اعتماد به نفس ردیف نوازی و اوج خواندنمان در حلق خودمان با احترام :)

پ.ن: چله کلیمیه همچنان به راه است و ما از فرط مثبت بودن و مثبت نگری و خانومی و صبوری و مهربانی فوت نکنیم یک وفت؟؟

تپش عشق - بگشای دهان آنچه ......
ما را در سایت تپش عشق - بگشای دهان آنچه ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : beliiok2 بازدید : 256 تاريخ : شنبه 2 دی 1396 ساعت: 14:08