روزگار غریبی ست نازنین...

ساخت وبلاگ

سه ساعت دیگه آلارم ِ گوشیم روشن میشه و من هنوز عین ِ جغد بیدارم...خوابم نمیبره، یه دنیا فکر تو سرمه و طبق ِ عادت ِ همیشگی و پریشونی ِ فکرم پاهام و تکون میدم... کتابمو برداشتم و از جای علامت زدم شروع کردن به خوندن... اما دیدم حواسم پرته... به زندگی فکر می کنم، به حکمت ِ رویدادهایی که میفته و ازش سر در نمیارم... هر کسی تو زندگیش با مشکلاتی درگیره و هر زوجی هم تو زندگی مشترکشون مشکلاتی دارن.. هیچوقت یه رابطه از اولش خوب و عالی نبوده... نگهداری یه رابطه سخت تر از ساختنشه و مراقبت می خواد...همونجور که عشق مراقبت می خواد... آدمها عوض میشن، باید عوض بشن..زندگی در جریانه و ماها در حال رشدیم... کاش که میشد همه عوض شن و در مسیر بهتری قرار بگیرند و پسرفت نداشته باشن...فکرم درگیر ِ طاهره ست.. میگه نمیدونم جواب ِ سامیار و بهونه گیری هاشو چی بدم... میگه نمیدونم بتونم از پس ِ مشکلات و مخارجمون بربیام و سربار ِ خانوادم نشم... میگم پشیمون شدی؟ میگه تا آخرین روز مراحل ِ دادگاهمون میرم و با قاطعیت جدا میشم... میگه وقتی تنوع طلبی و هرزگی بشه عادت!! دیگه نه اون مرد به درد میخوره نه اون زندگی مشترک.... این جمله آشناست برام... در جایگاهی نیستیم که بخوایم کسی رو قضاوت کنیم، محکوم کنیم و خودمون هم مجازاتش کنیم اما دلم میخواد برم شونه های این آدمها رو تکون بدم بگم بیدار شو.. میفهمی داری با زندگیت چیکار می کنی؟  زندگی در جریانه ...سامیارهایی بزرگ میشن که وقتی میپرسن چرا از بابا جدا شدی... طاهره ها مردونگی به خرج میدن و تصویر ِ این باباهای بی لیاقت و به گند نمیکشن ....وقتی اخلاق و تدین و خداترس بودن و نجابت و ... میره ته ِ صف ِ ملاک ها، همینه داستان!  یه دنیا کار.... یه دنیا فکر... دو تا چشمای سرخ... یه پای بیقرار.............بیا این روزها گرد ِ خودمان را بتکانیم که عجیب زیر آواریم... 

 

 

تپش عشق - بگشای دهان آنچه ......
ما را در سایت تپش عشق - بگشای دهان آنچه ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : beliiok2 بازدید : 219 تاريخ : پنجشنبه 10 فروردين 1396 ساعت: 4:26