درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند...

ساخت وبلاگ

+ تهران گوگولی و خلوتی و دلچسبی گوگولی ترش، ابتکارات شهرداری و هوای مطبوع... دلتان می آید تهران ِ دوست داشتنی ِ خلوت ِ زیبا را ول کنید و بروید مثلا شمال؟ چند ساعت در ترافیک بمانید و از سرما یخ بزنید و برای هر چیزی در صف و ازدحام باشید؟ همه جا شلوغ و رزرو شده، نتوانی یک زیرانداز روی چمن یا ساحل پهن کنی و برای اهالی ِ دل  میوه پوست بکنی و عشق نوش جان کنید؟ لزوما هر تعطیلاتی را نباید سفر رفت.... همیشه دوست داشتم عید تهران بمانم و اواخر فرودین یا اوایل اردیبهشت سفر کنم.. از تصمیم ِ خود راضی بوده و هستم به شدت ^_^ الحمدالله فی کل حال

+ مرگ! تعطیلات هم سرش نمی شود... سالن تطهیر همیشه شلوغ است و چشمهایی گریان... خدا رحمتش کند عزیز را.. خانم ِ مهربان ِ دلنشینی بود و خدا صبر دهد به بازماندگانش که عجیب بیقرارند... مینویسم یادم بماند مرگ نزدیک تر از چیزیست که در آینه می بینیم... میترسم از کوله بار ِ خالی ام...وقتی از ترس زبانم بند می آید و نمیتوانم کسی را برای شفاعت بطلبم.... نوروز است و بهار و حرف های خوب...اما یادم نرود که مرگ حق است،  فقط  هم سراغ ِ همسایه نمی آید..... از بیقراری ها، پلک های ورم کرده و سردرد برای من.....

+ شنیدی میگن روسیاهی به زغال میمونه؟ بعله ! :)) بیخیال.. نفس بکش! بوی بهار همه جا پیچیده ..اینجا پر است از حس ِ ناب ِ تازه شدن و جوانه زدن... بیخیال! بیا با جوانه ها قد بکشیم و خوب ها را جذب کنیم... خوشا به حال ِ گیاهان که عاشق ِ نورند...

+ هنوز نسل ِ مهمان های نوروزی کمی بی فرهنگی که سرزده و بی خبر تشریف می آورند، منقرض نشده و منم که عین فیبی دور اتاق میدوم تا جمع کنم و حاضر شوم :)) و هستند مهمان های بوقی که من همیشه گوشه ی دعاهایشان وول میخورم و کمر ِ همت را بستند که بوق تر شوند...

+ نشاط این بهارم بی گل رویت، چه کار آید؟ تو گر آیی، طرب آید، بهشت آید، بهار آید....

+عادل خان: بهار آمده است، باید خدا را بردارم بگذارم در کوله پشتی، ببرم یک گوشه ی دنج، تنهایی.. یکی یکی آروزهایتان را بگویم، بعد در چشمانش خیره شوم بگویم از فکرت هم بیرون بینداز که من دست ِ خالی از اینجا می روم، من می دانم تو تمام ِ آرزوها را برآورده می کنی اما بیرون ِ این چهارگوش ِ تنهایی من و تو، خیلی ها دارند خدایی می کنند، میدانی چه می گویم؟ دل می شکنند و آخرش می گویند عزیزم! خدا نخواست... دل خوش می کنند و میانه ی راه می گویند خدا دلت را خوش کند من که بنده ای بیش نیستم... و می روند و می شکنند ...من که می دانم تو همه ی اینها را میدانی... من که می دانم بغضت از برای ِ بی وفایی من و همه ی من هاست... اما تو بیا و خدایی کن و کوله پشتی ِ مرا پر کن از آرزوهای ِ زیبایشان ...بهار آمده است... خدایا! عیدی می خواهیم.... ^_^

تپش عشق - بگشای دهان آنچه ......
ما را در سایت تپش عشق - بگشای دهان آنچه ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : beliiok2 بازدید : 234 تاريخ : پنجشنبه 10 فروردين 1396 ساعت: 4:26