یه روزایی هست که یه تصمیمایی می گیری اما دست و دلت همکاری نمیکنن... یه روزایی میاد که زده میشی از هر چی بوده و هست..
دلیلش خیلی مهم نیست
تصمیم گرفتم دیگه ننویسم یا حداقل اینجا ننویسم و الیوک و به خاک بسپارم... آرشیوم و نگاه می کردم و دیدم چقدر خودسانسوری کردم فقط بخاطر عده ای که اینجا رو میخونن و نمیخواستم بخونن.... چقدر خودم نبودم و چه حرفها که تلمبار شد... چه کامنت های بی رحمانه ای دریافت کردم و چه قضاوت های ناجوانمردانه ای... یادم نمیره همراهان ِ همیشگی و خوانندگان باوفایی بودند که همیشه شرمندم کردن و با توصیه ها و حرفهاشون و همراهیشون اجاق ِ دلم و گرم نگه میداشتند... دمتون گرم شریکهای حال ِ خوب و بَدم... بوعس به پیشانی های مبارکتون ...سررسید های گوگولیِ هدیه و خریداری شده رو میبینم و ورق میزنم و یاد سالها خاطره نویسی تو سررسید و مدادم افتادم .. چقدر شیرین بود و البته ناجور.. چون باز هم در دنیای حقیقی افراد ِ غیرمحترمی بودند که اگر بر حسب اتفاق هم دفترچه خاطراتمو پیدا میکردن، وقیحانه به خودشان اجازه می دادند که بخونن... نمیدونم شاید عادی باشه و شاید منم که نامتعارفم و ساز ِ ناموافقم...
هر چه بوده و هست تمام شد
گزینه حذف وبلاگ رو دیدم، یه سری هم به بلاگفا و آرشیو قدیمی زدم و خواستم دوتاشو حذف کنم اما راضی نشدم، شاید اینجا و اونجا رو بذارم بمونه برای وقتهایی که دلتنگ موسیقی و محیطش شدم... نمیدونم
میشه یه جا منو گم کنی؟
اگر یه روزی یه جایی دوباره نوشتم، این قلم ِ بی ادب منو رسوا خواهد کرد ^_^
حلال بفرمایید
حال ِ خوبتون همیشه مستدام
تپش عشق - بگشای دهان آنچه ......برچسب : نویسنده : beliiok2 بازدید : 182